علی پورزمان

حضرت زینب(س(-مدافعان حرم


در قلب پر از خون تو غم می ماند

زینب تویی و باز عَلم می ماند

نوری که تمام چهره ات را پوشاند

امروز محافظ حرم می ماند

محمد امین سبكبار

امام حسین(ع)-حضرت زینب(س)-وداع قتلگاه

 

تو سر نداری، من سرِ رفتن ندارم

ماندی به رویِ خاك و عالم كربلا شد

بندِ دلم بودی و هر بندِ تن تو

انگار جایِ گندم ری آسیا شد

بی دردسر سرگرم سر بود و نشست و

آن قدر دست و پا زدی تا اینكه پا شد

یكبار بوسیدم گلویت را چگونه...

...جایِ همان بوسه دوازده ضربه جا شد

زینب زمین خورده ولی تو سنگ خوردی

این زخم ها از ضربه های بی هوا شد

آتش میان خیمه ی عباس افتاد

دستی كنار معجر من بی حیا شد

تو سر نداری دخترت معجر ندارد

یعنی بریدند و كشیدند و جدا شد

محمدجواد غفورزاده(شفق)

امام حسین(ع)-شهادت


جز صبر راه چاره اگر یافتی بگو

آبی بر این شراره اگر یافتی بگو

لرزید از تموّج آه تو كاینات

آرامشی دوباره اگر یافتی بگو

زینب! زمان زمانۀ قحط مروّت است

رحمی در این هزاره اگر یافتی بگو

در دور دست مشرق این دشت لاله‌خیز

تصویر یك سواره اگر یافتی بگو

جز چشم خون گرفته و مبهوت آفتاب

چشمی پیِ نظاره اگر یافتی بگو

گل‌های ناز پرورِ دامان وحی را

در زیر خار و خاره اگر یافتی بگو

جز اشك آسمانیِ این دل‌شكستگان

روی زمین ستاره اگر یافتی بگو

واكن به ناز گوشۀ چشمی در این كویر

آثار گوشواره اگر یافتی بگو

در زیر ابر خنجر و شمشیر و تیر و تیغ

خورشید و ماه‌پاره اگر یافتی بگو

این پیكر شریف شهید محبّت است

بر زخم او شماره اگر یافتی بگو

انگشتر و نگین سلیمان ز دست رفت

انگشتی از اشاره اگر یافتی بگو

جز بوسه بر گلوی گل ارغوان به باغ

روز وداع چاره اگر یافتی بگو

در انعكاس سرخی خون خدا،"شفق"!

تشبیه و استعاره اگر یافتی بگو

علی اکبر لطیفیان

حضرت زینب(س)-روضه وداع

 

باطن ترین من، نه خداحافظی مکن

هر چند ظاهراً، نه خداحافظی مکن

 

من نیمه توام جلویت ایستاده ام

با نیمِ خویشتن، نه خدا حافظی مکن

 

یک اهل بیت را ته گودال می بری

ای خُمس پنج تن، نه خداحافظی مکن

 

اصلاً بدون من سفری رفته ای بگو

حالا بدون من؟ نه خداحافظی مکن

 

پس حرف می‌زنی که خداحافظی کنی

این گونه نه نزن، نه خداحافظی مکن

 

شاید کسی نبرد خدا را چه دیدی

با کهنه پیرهن، نه خداحافظی مکن

 

این سمت عزیز، محترم، با کفن، ولی

آن سمت بی کفن، نه خداحافظی مکن

 

بعد از تو چند مرد به دنبال چند زن

بعد از تو چند زن! نه خداحافظی مکن

علی اکبر لطیفیان

حضرت زینب(س)-وفات

 

به روی دل، غم و داغ تو را گذاشته ام

به روی شانه ی خود كربلا گذاشته ام

برای آن كه مرا غُصه ی تو پیر كند

به روی كُلِّ جوانیم پا گذاشته ام

برای آن كه بگویم هنوز فكر توام

ببین كه پیرهنت را كجا گذاشته ام

شكسته تر شده این دل، دل بدون حسین

شكسته تر شده هر چه دوا گذاشته ام

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

که خویش را لب گودال جا گذاشته ام

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر كه به مویم حنا گذاشته ام

نشد اگر چه تنت را كفن كنم اما

هنوز هم كفنت را سوا گذاشته ام

علیرضا شریف

حضرت زینب(س)-مصائب


ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو

از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو

معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت

در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو

من شرح می دهم غمِ تاراجِ خیمه را

از خنجرِ شقاوت و این ساربان بگو

سرداده اند قهقه وقتی كه خواندمت

از حنجرِ شكسته ات این بار جان بگو

دارند می برند در این عصرِ بدرقه

پشتِ سرِ مسافرِ كوفه اذان بگو

اوّل زنِ اسیرِ بنی هاشمی شدم

تا انتهای رفتنِ در ریسمان بگو

عباسِ غیرتی من از نیزه پاسخی

بر طعنه های حرمله ی بد دهان بگو

قامت ببند و ماهِ شب تارِ من بمان

در كوچه های زجر هوادارِ من بمان

***

اشكِ فراق چشمِ ترم را گرفته است

خنجر كشیده غم جگرم را گرفته است

از تو بگو چگونه خداحافظی كنم؟

بُغضی گلویِ نوحه گرم را گرفته است

ترسم كه پای دختر تو لِه شود در این

زنجیرها كه پای حرم را گرفته است

از خیمه های سوخته هر قدر مانده است

چادر كه رفته روی سرم را گرفته است

نیزه ز نبشِ قبرِ كسی حرف می زند

ناله وجودِ شعله ورم را گرفته است

هفده سرِ به نیزه مرا اوج می دهد

حالا كه كعبِ نیزه پَرم را گرفته است

اینان كه دورِ آینه دیوار می كِشند

از تازیانه ها چقدر كار می كِشند

ژولیده نیشابوری

حضرت زینب(س)-مصائب-تعبیر خواب


بنال از دل که اشک از دیده ریزد

بریز ای اشک کز دل ناله خیزد

بنال از دل که از دوری مادر

چنین می گفت خواهر با برادر

شبی در خواب دیدم مادرم را

شکوه عشق و نخل باورم را

همی دیدم که آن پهلو شکسته

چو گل پهلوی پغمبر نشسته

ولی با محنت و غم خو گرفته

ز بابا هم در آن جا رو گرفته

بسان گل در آغوشش گرفتم

می از لعلِ لب نوشش گرفتم

به او گفتم که این جا جای غم نیست

نشان از کینه و ظلم و ستم نیست

چرا سر بر سر زانو گرفتی

چرا از محرم خود رو گرفتی

گرفت او دست زینب پا به پا برد

به خلوت بهر شرح ماجرا برد

چنان که دل پریش و دیده تر داشت

ز رخسار دل آرا پرده برداشت

خسوف ماه را ناگاه دیدم

کزآن دیدن گریبان را دریدم

حسین من تو هستی جان خواهر

بکن تعبیر خوابم ای برادر

به پاسخ گفت نور هر دو عینش

عزیز فاطمه یعنی حسینش

اگر خواهی کنم این خواب تعبیر

هر آن چه گویمت اینک تو بپذیر

اگر تعبیر آن آید به گوشت

شود صدها هزاران نیش نوشت

گهِ تعبیر باید گوش باشی

بری از ناله و خاموش باشی

هر آن چه دیده ای در خواب خواهر

به بیداری ببینی بار دیگر

ز دشت کربلا تا کوفه و شام

شوی مأمور نشر حکم اسلام

کنی منزل به منزل راه را طی

دم دروازه کوفه سر نی

خسوف ماه را آن جا ببینی

به بیداری تو آن رؤیا ببینی

ژولیده نیشابوری

حضرت زینب(س)-مصائب (زبانحال حضرت)

 

یا حسین، آن که دل از غیر تو بُبرید، منم

آن که لاجرعه می مهر تو نوشید منم

آن که از شوق به هنگام ولادت چون شمع

عوض گریه در آغوش تو خندید منم

آن که با پرورش مادر و تعلیم پدر

تربیت یافته در مکتب توحید منم

آن که همراه تو آمد به صف کرب و بلا

پا به پای تو صمیمانه بکوشید منم

آن که خون شد دلش از محنت ایّام ولی

جامه صبر به تن بهر تو پوشید منم

روز عاشورا، به هنگام وداع آخر

آن که پروانه صفت دور تو گردید منم

آن که جا از پی یک بوسه به اعضات ندید

خم شد و حنجر خونین تو بوسید منم

آن که چون لانه زنبور ز شمشیر ستم

جسم عریان تو آغشته به خون دید منم

نشنیده است کسی از سر بُبریده سخن

آن که صوت ملکوتی ز تو بشنید منم

آن که در بزم یزید بن معاویه پست

قد علم کرد و سخن گفت و نترسید منم

جنگ با اسلحه کار تو و یاران تو بود

آن که با تیغ زبان بعد تو جنگید منم

نظر مرحمتی کن تو به «ژولیده» که گفت

یا حسین، آن که دل از غیر تو بُبرید منم

محمود کریمی

حضرت زینب(س)-مدح


در گیر و دار قافیه ماندن درست نیست

تنها غزل نوشتن و خواندن درست نیست

باید که عاشقانه بلا را به جان خرید

پای غمِ نگار نماندن درست نیست

در کوی عشق صحبت دلدادگی خوش است

حرف دگر میانه کشاندن درست نیست

از دل حرم بساز و بگو یا علی سلام

در سینه غیرِ یار نشاندن درست نیست

حالا در این حرم نظری کن ببین که کیست

دل خانه ی محبت محبوبه ی علی ست

گفتم علی دوباره لبم باده خوار شد

گفتم علی درون دلم انفجار شد

گفتم علی دلم به ثریا عروج کرد

بر شانه ی بُراق محبت سوار شد

گفتم علی جواب شنیدم بلی بلی

دل مستجیرِ مرحمتِ مستجار شد

گفتم علی و سینه ی آشفته گُر گرفت

بر شعله ی ولایتِ مولا دچار شد

یا قاهر العدو و یا والی الولی

یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی

ساقی بیار باده که مخمور زینبم

محتاجِ جام باده ی پر زور زینبم

زارم اگر ز غصه ی او زار می زنم

چشمم ز غیر بسته شده کورِ زینبم

در خیمه ی حمایت او می زنم نفس

سر مستِ لطفِ دیده ی مسطورِ زینبم

بر من مگیر خورده اگر نعره می کشم

گرمِ دمِ خدایی و پر شورِ زینبم

ترسی ندارم از ظلمات زمانه تا

گوشه نشینِ روضه ی ذوالنورِ زینبم

دلداده ی علی ام و افتاده ی حسن

سینه زن حسینم و منظور زینبم

مجموعه یِ جمال و جلالِ علی ست او

آیینه دار کلِ کمالِ علی ست او

زینب تجلیِ صلواتیِ کبریاست

زینب اساس زندگی دین مصطفاست

 زینب ظهورِ غیرتِ زهرای اطهر است

 زینب شکوهِ مرتبتِ شاه لافتاست

 سرّی دگر به اذن خدا فاش می کنم

 زینب نه جزء آل عبا که خودِ کِساست

 زینب شریکة الحسنین است فی المحل

 زینب انیس خلوتِ شب هایِ مجتباست

 زینب شریکة الحسنین است فی البلا

 زینب قوام بخشِ مصیباتِ کربلاست

 یک گوشه ی تجلی او می شود حفیظ

 زینب هو الرقیب یتیمانِ کربلاست

 زینب سفینه البرکاتِ محرم است

 مهر مدام و چشمه ی فیض دمادم است

 زینب نگو بگو شررِ قهرِ کردگار

 زینب نگو بگو لب برّانِ ذوالفقار

 زینب نگو بگو خود نهج الفصاحه است

 می بارد از شهامتِ طوفانی اش وقار

 زینب نگو بگو خودِ نهج البلاغه است

 افتاده است زیر قدم هاشِ اقتدار

 زینب نگو بگو همه یِ عصمتِ بتول

 حُجب و حیا نجابت بانویِ بی مزار

 زینب نگو بگو همه یِ صبر مجتبی

 پیروز عرصه های بلاهای ناگوار

 زینب نگو بگو همهٔ شور کربلا

 نخل قیام با نفسش داده برگ و بار

 زینب نگو بگو قسم مستجاب عشق

 زینب نگو بگو شرف بوتراب عشق

  عالم تمام ذره و خورشید زینب است

 ویرانگر عمارتِ تردید زینب است

 در محور محبت خورشیدِ کربلا

 عباس ماه و حضرت ناهید زینب است

 از جمله ی تقبَّلِ او می شود عیان

 کوه وقار و قله ی توحید زینب است

 کوفه خیال کرد علی روی منبر است

 اما به روی محمل غم دید زینب است

 در جمله ای ز مهدی زهرا رسیده است

 در مشکلات مایه ی امید زینب است

 از دام درد و غصه و غم ها رها شدم

 هر دم دخیل بی بی مشکل گشا شدم

قدّیسه ی مقدسه والا دخیلُکِ

 ای شمسه ی مشعشعه بالا دخیلُکِ

 خانم نگاه کن چقدر زار آمدم

 ای مهربانی دل طاها دخیلُکِ

 بیچاره ام، فقیر و گرفتار و بی قرار

 آرامشِ درونیِ مولا دخیلُکِ

 روزیِ فاطمیه ی ما در نگاهِ توست

 ای دختر مکّرم زهرا دخیلُکِ

 چشم مرا همیشه پر از اشک روضه کن

 ای کعبه ی مصیبت عظمی دخیلُکِ

 بانو توجهی به پریشانی ام نما

 ای آسمان عاطفه بارانی ام نما

قاسم نعمتی

محکومیت تهدید به تخریب حرم عمۀ سادات(س)


در سینه شراره های غم می ریزیم

خون، پای ورودی حرم می ریزیم

گر پا بگذارید به صحن زینب

والله زمانه را به هم می ریزیم

ما جلوه ای از یک غضب عباسیم

بر حرمت ناموس خدا حساسیم

علی اکبر لطیفیان

امام حسین(ع)-حضرت زینب(س)-قتلگاه

 

گمان نمی كنم این روح پیكرم باشد

تنی كه مثله شده در برابرم باشد

بدن بدن كیست این چنین شده است؟

اگر خدای نكرده برادرم باشد ...!

فدای خواهر مظلومه ای كه نالان گفت

كنار كشته ی گودال مو پریشان گفت

گمان نمی كنم این زیر نیزه افتاده

حسین فاطمه یعنی برادرم باشد

تو را خدا بگذارید بوسه اش بزنم

كه قول می دهم این بار بار آخرم باشد

كفن كه نیست عبا نیست، بوریا هم نیست؟

بد است بی كفن این مرد محترم باشد

برای آن كه روی پیكرش بیندازم

نمی شود بگذارید معجرم باشد؟

علی اکبر لطیفیان

امام حسین(ع) و حضرت زینب(س)-گودال قتلگاه

 

ته گودال پیکری مانده؟

که بگوییم برادری مانده؟

گفت بهتر که از جلو نبرید

بی گمان راه بهتری مانده

چقدر نامرتبت کردند

پیکری نیست پیکری مانده

چقدر غارت تو طول کشید

یک نفر رفته دیگری مانده

تازه این سهم تا کوفه است

از تن تو اگر سری مانده

گر چه بیرون کشیدم از بدنت

ولی این تیر آخری مانده

فرضم این است پیرهن داری

با همین فرض! معجری مانده

نه عقیق برادری... حتی

نه طلاهای خواهری مانده

وحید قاسمی

ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند

بی حرمتی به آینه را باب می كنند

 در قتلگاه، آن جگر تشنه ی تو را

 با مشك های آب خنك، آب می كنند

 لب های خشك نیزه ی خود را حرامیان

 از خون سرخ توست كه سیراب می كنند

 عكس سر بریده ی عباس را به نی

 در چشم های اهل حرم قاب می كنند

 با نوحه ی رباب و تكان دادن سنان

 شش ماهه ی تو را سر نی خواب می كنند

 این آسمان شب زده را ای هلال عشق

 هفده ستاره گرد تو جذاب می كنند

 هفده ستاره معتكف چشم هایتان

 سجده به سمت قبله ی مهتاب می كنند

 هفده ستاره با كلماتی ز جنس اشك

 تفسیر سرخ سوره ی احزاب می كنند

حسین رستمی

حضرت زینب(س)-وداع

 

 اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت...!

برو حسین که دست خدا به همراهت

دعای حرز لبم را به گردنت بستم

برو حسین که این بوسه ها به همراهت

تویی که جان مرا می بری به همراهت!

نمی بری بدنم را چرا به همراهت؟!

فدای موی بلندت شوم که دست نسیم

چگونه می زند این نظم را به هم، راحت!

برو که با خبری من چگونه می آیم

برای یافتنت تا کجا به همراهت

فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار

که نیم دیگر من تا خرابه همراهت...

دلی دو تا و قد و قامتی دو تاتر از آن

برو که من شده ام چند تا به همراهت

نگفته بودی اگر سمت خیمه ها برگرد!

می آمدم به خدا بی هوا به همراهت

تو دور می شوی اما هنوز این جایی

برای آن که نبردی مرا به همراهت

قاسم نعمتی

حضرت زینب(س)-مصائب

 

حسین رو شونه هام کوهی ز رنج و درده

حسین خواهر تو ببین که کوچه گرده

اسیر اونیه که یه محرمم نداره

بارون غربت از دو دیده هاش می باره

یتیم اونیه که باباش و سر بریدن

یتیم اونیه که معجرش و کشیدن

رباب دیده گلش رو نیزه سر بلنده

برا آرامش دل مادر می خنده

هلال ماهیه که مسافر تنوره

کار سنگای تیز شکستن بلوره

جایی که ریختن خون خدا حلاله

بدون که موندن چادر رو سر مهاله

شهید اونیه که سر در بدن نداره

آقام رو زمینه  ولی  کفن  نداره

سید محمد جوادی

حضرت زینب(س)-وداع


حالا كه غیر از چشم های تر نداری

تنهای تنها ماندی و یاور نداری

بگذار تا زینب لباس رزم پوشد

تا كه نگوید دشمنت لشگر نداری

من آب می آرم برای اهل خیمه

دیگر نگو آقا كه آب آور نداری

بگذار لخته خون ز لب هایت بگیرم

آخر مگر ای نازنین خواهر نداری

تعبیر كن خواب مرا ای یوسف من

حالا كه غیر از چشم های تر نداری

می آیم امشب بهر دیدارت به گودال

هر چند دیر است و دیگر سر نداری  

روح الله مردان خانی

حضرت زینب(س)-اسارت

 

شکسته بال و پری شوق آسمان دارد

درون سینه خود زخم بیکران دارد

همان که قامت صبر از صبوریش خم بود

در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود

همان که آینه ی روشن حقایق بود

همان که هم دم هفتاد و دو  شقایق بود

همان  که از غم هجران شکسته قامت او

هزار خاطره مانده است از اسارت او

هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام

هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام

هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود

 هزار خاطره از کودکی که گم شده بود

به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو

 تمام حس مرا پر ز آه کن بانو

چه قدر بغض نشسته به روی حنجرتان!

 بلا به دور مگر که چه آمده سرتان!؟

شبیه آینه های شکسته می مانید

چه قدر آیه اَمّن یُجیب می خوانید!

من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم

من از گرسنگی هر شبت خبر دارم

نه سایه ای ز ترحم، نه آب آوردند 

برای تشنگیت آفتاب آوردند

تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا

پیام آور سرخ پیام عاشورا

بخوان سرود پریدن بخوان پَری باقیست

هنوز بین شماها کبوتری باقیست

هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان

صدای غرشِ الله اکبری باقیست

اگر چه روح علمدار پر کشید اما

میان دشت علمدارِ دیگری باقیست

و بین معرکه با صبر خود نشان دادید

هنوز مرد نبردید تا سری باقیست

علی اکبر لطیفیان

 حضرت زینب(س)- در مسیر کوفه و شام


بعد از تو گوشواره به دردم نمی خورد

رخت و لباس پاره به دردم نمی خورد

ای آفتاب بر سر زینب طلوع کن

این چند تا ستاره به دردم نمی خورد

نزدیک تر بیا که کمی درد دل کنیم

تنها همین نظاره به دردم نمی خورد

ما را پیاده کن، سرمان سنگ می خورد

این بودن سواره به دردم نمی خورد

چندین شب است منتظر صحبت توام

حرفی بزن، اشاره به دردم نمی خورد

این ها مرا به مجلس خوبی نمی برند

بعد از تو استخاره به دردم نمی خورد

این سنگ ها هنوز حسابم نمی کنند

با این حساب چاره به دردم نمی خورد

این تکه حجم، موی مرا پر نمی کند

پس آستین پاره به دردم نمی خورد

حسین رستمی

حضرت زینب(س)-مصائب

 

کسی محبت خود یا که بر ملا نکند

و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند

تمام شهر ز احوال من خبر دارند

قرار نیست دلی بشکند صدا نکند

به زنده ماندن شمع و عروج پروانه

که آشنای کسی ترک آشنا نکند

فراق، بعد تو با هیچ عاشقی دیگر

چنان که با دل من کرده است تا نکند

به روی شانهٴ هر کس جنازه‌ای بردند

نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند

قسم به دست امامت که خواهرت آن شب

محال بود برای تو جان فدا نکند

تو زنده بودی و من هر چقدر جان دادم

نشد که راس تو را از بدن جدا نکند

به زیر تابش خورشید بستری دارم

چگونه یار به محبوب اقتدا نکند

به پشت گرمی پیراهن تو می‌میرم

کسی ز سینه‌ام این هدیه را جدا نکند

یوسف رحیمی

حضرت زینب(س)-کوفه و شام


بر تلّ پایداری خود ایستاده ای

در کربلای دوم خود پا نهاده ای

از این به بعد بیرق نهضت به دوش توست

دریا دلی به موج بلا، کوه اراده ای!

با پرچم سحر به سوی شام می‌روی

صبح امید قافله! خورشید زاده ای

نشناخته صلابت زهرایی تو را

هر کس که فکر کرده تو از پا فتاده ای

داغ هزار طعنه به جانت خریده ای

در دست باد رشته‌ی معجر نداده ای

هر چند خم شده قدت از داغ کربلا

تو در مصاف کوفه و شام ایستاده ای

هادی ملک پور

حضرت زینب(س)-مصائب

 

خواند تا آخر تمام قصه‌های صبر را

تا شنید از حلق پیغمبر صدای صبر را

دخترک می‌دید آتش، درد پهلو، میخ در

بغض بابا، دست بسته، انتهای صبر را

در ره حفظ ولایت کرده ثابت بر همه

ردِّ خون سینه‌ی زهرا، وفای صبر را

مردِ تنها، استخوانِ در گلو، زخم زبان

چاهِ نخلستان شنیده ناله‌های صبر را

آسمانِ شهر کوفه چشم‌هایت را ببند

تا نبینی فرقِ از کینه دو تای صبر را

خون جگر شد از جفای همرهان، مردی غریب

تا که بیرون ریخت آخر، پاره‌های صبر را

رازدارِ این همه رنج و مصیبت خواهری است

کاین چنین تفسیر کرده هل اتای صبر را

یک زن و صد داغ پی در پی، چه کردی کز ادب

بارها بر خود خریدی مرحبای صبر را

آخرین برگ از کتاب داستان درد تو

فصل‌هایی تازه دارد ماجرای صبر را

کاروان می‌برد سوی مسلخِ پروانه‌ها

با تو صدها بلبل درد آشنای صبر را

یاسمن از تشنگی پژمرد در باغِ حرم

العطش بیتاب کرده، کربلای صبر را 

***   

از کنار نهر علقم، بین صحرای عطش

می‌شنیدی ناله‌ی ادرک اخای صبر را

«پیکرِ خورشید در سیلابِ خون افتاده بود»

روی نی دیدی سرِ از تن جدای صبر را

بر جراحات شقایق مرحمی پیدا کنید

شعله‌ها سوزانده گیسوی رهای صبر را

ریگ‌های داغِ این صحرا گواهی می‌دهد

هیچ کس جز تو نفهمیده صفای صبر را

ای پناه گریه‌های کودکانِ بیقرار

ارغوانی کرده‌ای سر تا به پای صبر را

داغ روی داغ بانو! در تو ظاهر کرده است

گوشه‌ی زندان کوفه، انحنای صبر را

از نفس‌هایت شمیم سوزِ زهرا می‌رسد

آهِ تو پر کرده در عالم هوای صبر را

آفتابی بر سر نیزه تماشا می‌کند

پشت سکّان هدایت، ناخدای صبر را

پایه‌های ظلم عالم ریخت بر هم تا شنید

از گلوی خسته، فریاد رسای صبر را

چشم‌های بیقرارت غیر زیبایی ندید

چون خدا پرداخت کرده خون‌بهای صبر را

می‌شناسند از ازل در عالم بالا تو را

تا ابد مدیون خود کردی بقای صبر را

علی اکبر لطیفیان

حضرت زینب(س) –مدح و مصیبت

 

روشن گر است نالهٔ پشت شرارها

چون آفتاب در همه ی روزگارها

روشن تر است از همهٔ روزها شبش

شب دیدنی ست جلوهٔ شب زنده دارها

خاك رهش بلند که شد "تربت"ش کنید

فرقی نمی کنند تراب نگارها

این است معجزش که دمی معجزه نکرد

از هیچ خلق سر نزد این گونه کارها

این شانه را به هیچ نبی ای نداده اند

که بارها بلند شود زیر بارها

یک ذره  از تلألؤ خورشید کم نشد

ذره کجا و جلوه پروردگارها

این دشت با  ارادهٔ زینب اداره شد

در دست جبر اوست همه اختیارها

زینب سواره است، اگرچه پیاده است

این ها پیاده اند، همین ها، سوارها

وا کرده است فکر کنم بال خویش را

بیهوده نیست این همه گرد و غبارها

آهش تمام لشگریان را مچاله کرد

از او گرفته اند نسب ذوالفقارها

گیسو اگر شتاب کند گیر می کند

یعنی به نفع نیست همیشه فرارها

علی اکبر لطیفیان

حضرت زینب(س)-مدح

 

 یا که خدا به خلق پیمبر  نمی دهد

یا گر دهد پیمبر ابتر  نمی دهد

حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس

غیر از  رسول سوره کوثر نمی دهد

دختر  در  این قبیله تجلی کوثر است

بیخود خدا به فاطمه دختر نمی دهد

زینب یگانه است و خدا هم به فاطمه

تا زینب است  دختر دیگر  نمی دهد

زینب رشیده ایست  که بر شانه کسی

تکیه به غیر شانه حیدر نمی دهد

زینب شکوه خواهریش را در عالمین

دست کسی به غیر برادر  نمی دهد

او مظهر صفات جلالی حیدر است

یعنی به راحتی به کسی سر نمی دهد

زینب همان کسی است که در راه عفتش

عباس می دهد نخ معجر نمی دهد

شفق مشهدی

حضرت زینب(س)-مدح و مصیبت


الا که مقدم تو مژده ی سعادت داشت

به خاک بوسی راهت فرشته عادت داشت

سلام بر تو که ماه جمادی الاول

ز جلوه ی تو به رخ هاله ی مسرّت داشت

سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند

چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت

سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز

به پاس پیروی ات از حجاب زینت داشت

تو از همان شجر پاک عصمت آمده ای

که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت

تو دست پرور آن مادر گران قدری

که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت

تو سر بر آینه ی سینه ای گذاشته ای

که بوسه گاه نبی بود و عطر جنت داشت

تو زیر سایه ی آن گلبُنی بزرگ شدی

که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت

ندیده دیده ی تاریخ چون تو بانویی

که حق به گردن آزادی و عدالت داشت

چه بانویی که پس از دختر رسول الله

به هر زنی که تصور کنی شرافت داشت

چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم

مقام و منزلتی هم تراز عصمت داشت

چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا

چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت

چه بانویی که به حد کمال در همه حال

اراده داشت، وفا داشت، عزم و همت داشت  

چه بانویی که به هنگامه ی اسارت هم

وقار داشت، حیا داشت، شرم و عفت داشت

چه بانویی که همه عمر در نیایش شب

هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت

چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا

گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت

چه بانویی که به خورشید خون گرفته ی عشق

به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت

دل تو بود پر از التهاب شوق حسین

که لحظه لحظه ی عمرت از این حکایت داشت

حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد

هر آن چه عاطفه و التفات و رأفت داشت

نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین

حسین با تو هزاران هزار حجت داشت

حسین از تو جدایی نداشت در هر حال

مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت

چراغ آخرتش باد شاعری که سرود

سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت

«نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو نیلگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد»

ستاره ی سحر تو که روی خاک افتاد

هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت

من و مکارم اخلاق زینبی هیهات

کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت

تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل

به دوش خسته ی خود کوهی از رسالت داشت

تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم

ستمگر از سخنت جا به خاک ذلت داشت

تو خطبه خواندی و در چهره ات تجسم یافت

علی که در سخنش آیت فصاحت داشت

پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند

صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت

به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست

کلام روح فزایت که رنج غربت داشت

هلال یک شبه ات جلوه کرد از سر نی

که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت

پس از زیارت خون سر تو از محمل

شفق طلوع نمی کرد اگر مروت داشت

علی اکبر لطیفیان

حضرت زینب(س)-مدح و مصیبت

 

عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند

قومی اسیر زلف پریشان ما شدند

آن قدر عاشقیم که عشاق روزگار

مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند

روح القدس شدیم و تمامی شاعران

گرم غزل سرایی دیوان ما شدند

یوسف شدیم و بهر تماشای حال ما

صدها عزیز راهی زندان ما شدند

آن قدر آمدیم و مسلمان او شدیم

آن قدر آمدند و مسلمان ما شدند

ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم

تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم

ما را نوشته اند برای گدا شدن

سائل شدن، اسیر شدن، مبتلا شدن

از آن طرف خلاصه دری باز می شود

می ارزد انتظار به این آشنا شدن

عشاق سنگ خورده ی دیوار زینبیم

پس واجب است غرق تماشای ما شدن

وقتی مسیر جای قدم های زینب است

میلی نمی کنیم به جز خاک پا شدن

اول طواف بعد منا پس چه بهتر است

بعد از دمشق راهی کرب و بلا شدن

ما را برای راز و نیاز آفریده اند

"این کعبه را برای نماز آفریده اند"1

این کیست که فرشته گلیم آورش شده

بال و پر فرشته نخِ معجرش شده

دیگر نیاز نیست به گهواره بردنش

دست حسین بالش زیر سرش شده

از این به بعد خانه ی مولا چه دیدنی است

با زینبی که فاطمه ی دیگرش شده

زهرا همان که امّ ابیهاش گفته اند

زهرا همان که مادر پیغمبرش شده

دیروز دختر وجنات خدیجه بود

حالا خدیجه آمده و دخترش شده

این گونه بود فاطمه شد ریشهٔ بقا

این گونه بود فاطمه شد امّ امّها

زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت

زینب غروب بود ولی انتها نداشت

زینب رسول بود ولی مصطفی نشد

شهر نزول بود اگر چه حرا نداشت

زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود

زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت

زینب اگر نبود حسینی نمی شدیم

زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت

زینب هر آن چه گفت تماماً حسین بود

اصلاً به غیر نام حسین اعتنا نداشت

زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم

باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم

جایی پریده است که پیدا نمی شود

حتی عروج این همه بالا نمی شود

دیدند صبح آمده اما در آسمان

خورشید شهر فاطمه پیدا نمی شود

یا ایها الرسول چرا آفتاب صبح

در آسمان شهر تماشا نمی شود

فرمود: زینب آینه ی روی دخترم

آن که مقام بی حدش املا نمی شود

چون بی نقاب آمده بیرون حجره اش

امروز آفتاب هویدا نمی شود

حقش نبود کعبه نیلوفرش کنند

حقش نبود سر زده بی معجرش کنند

لب هاش تشنه بود ولی رود نیل بود

بالش شکسته بود ولی جبرئیل بود

زینب، فرشته، آینه، حوریه، عاطفه

از جنس خانواده ای از این قبیل بود

گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود

شرمنده بود از این که قتیلش قلیل بود

کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد

از دست خانمی که تماماً اصیل بود

ویرانه کرد کاخ بلند یزید را

زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود

×××

1. رضا جعفری

حسین رستمی

حضرت زینب(س)-مدح و مصیبت

 

پائین تر از آنیم ز بالا بنویسیم

یا این که بخواهیم شما را بنویسیم

ما کوزه ی اندیشه ی مان کمتر از آن است

تا این که بخواهیم ز دریا بنویسیم

آن قدر به ما وقت ملاقات ندادند

تا گوشه ی چشمی ز تماشا بنویسیم

ما را لُلُلُک  لُکنت محض آففریدند

تا مدح تو با لهجه ی موسی بنویسیم

هر جا که حسین بن علی حک شده باید

زیرش مددی زینب کبری بنویسیم

از وسعت نوری بنویسیم که تابید

ای نقطه ی تاریک حوالی تو خورشید

بسیار شنیدیم ولی کم ز تو گفتند

ناگفته زیاد است اگر هم ز تو گفتند

نُه ماه تو در کالبد فاطمه بودی

گاهِ متولد شدنت عالمه بودی

از چهره ات این گونه گرفتند نتیجه

هم مادر و هم دختر زهراست خدیجه

بر روی زمین از تو بگوییم چگونه

ای شیوه ی تفسیر تو در عرش نمونه

لب باز کنی هر چه نفس بند می آید

از حنجرت آیات خداوند می آید

پیوند صمیمانه ی دریا زده بر باد

آرامش آمیخته با لهجه فریاد

قول تو فصیح است بدان گونه که زهرا

این غرش شیر است همان گونه که مولا

دستی به در قلعه ی خیبر زد و از جا

لا حول و لا قوة ای وای مبادا...

ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را

در دست اگر تیغ دو صد مرد ندارد

بر پای اگر از تاختنش گرد ندارد

پیشانی او پارچه زرد ندارد

این دختر مولاست هم آورد ندارد

ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را

گاهی که به ناگاه گذر می کند از راه

با طرز وقاری که برش کوه شود، کاه

خورشید فرا روی وی و پشت سرش ماه

جز این نبود منزلت دختر یک شاه

ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را

ای کوفه چه زود این همه از یاد تو پر زد

این لکه ی ننگ از چه ز دامان تو سرزد

زینب که دمی راهی بازار نمی شد

از معجر او باد خبردار نمی شد

اکنون به چه جرم است وِ را کوچه به کوچه...

دشنام، تماشا، سر بر نیزه، چه و چه

از گریه ی بر دختر حیدر بنویسیم

یک مرتبه خواهر دو برادر بنویسیم

قاسم نعمتی

حضرت زینب(س)-مدح و مصیبت

 

السلام ای ملیکه ی دنیا

السلام ای شفیعه ی عقبی

السلام ای زلال تر از اشک

السلام ای مطهر والا

نوه ی دختری پیغمبر

نور چشمان سید بطحا

مثل آیینه ی تمام نما

روی تو شد خدیجه در زهرا

خوش به حال علی که گردیده

نام پاک تو زینت بابا

صد هزاران فرشته می خواهد

تا کشد ناز دختر مولا

بال جبریل بالش سر تو

سایه بان تو قامت طوبی

دور گهواره ات چه می بینم

لشگری صف کشیده از حورا

همه در نوبت اند تا گیرند

بوسه از زیر خاک پای شما

قدری آهسته وحی نازل شد

بر وجود مقدس طاها

کلیات کلام حق گردد

بی کم و بیش این چنین معنا

واجب الاحترام شد زینب

دختر ارشد کنیز خدا

هر که گرید برای این دختر

اجر آن می شود معادل با...

گریه بر غربت امام حسن

گریه بر داغ سیدالشهدا

مادر عشق دختر حیدر

لب کنم باز بهر مدح و ثنا

در طریق تو مست باید شد

از طهوران باده ی الا

هر دلی شد دخیل گیسویت

در قیامت نمی شود رسوا

ما گدایان بین راه توایم

عُلیا حَضرتا تَصَدّقْنا

کرم از توست ور نه کاسهٔ ما

به خدا نیست مستحق عطا

من چه گویم که آیه ی قرآن

ز کراماتتان بود گویا

قرص نان تو می کند نازل

هل اتی بر سر آل کسا

چه سحرها نماز شب خواندم

تا که شاید تو را کنم پیدا

همه شب های تو مسیحه ی عشق

می دهد بوی لیلة المحیی

در قنوت تهجدت دیدم

رتبه های مقام محمودا

در رکوع تو جلوه های خضوع

سجده ات مست ربی الاعلی

نفحات مقدست بانو

زنده سازد دو صد مسیحا را

شصت و نه بار ذکر یا زینب

رمز توحید را کند افشا

هر که آواره ی حسینت شد

در حریم تو می کند ماوا

خاطرت را ز بس خدا می خواست

با حسین آفرید قلب تو را

السلام ای شریکة الارباب

فانیاً لِلحَسَن سر تا پا

تا که مهر تو در دلم باشد

سایه ی عشق بر سرم بادا

دست گردان شدی میان حرم

تا رسیدی به دامن لیلا

بین هر تای معجرت بینم

آیه ی کاملی ز حجب و حیا

در چهل سال گفته همسایه

که ندیده است سایه ات حتی

کسب فیض از تو کرده اُمّ بنین

تا که گردیده مادر سقا

آمدی تا که پر کنی این جا

جای مادر میان بیت ولا

آمدی و چه زود می پیچد

بین خانه صدای «وا اُمّا»

کاش این جا تمام می شد کار

تازه آغاز می شود غم ها

دومین داغ داغ محراب است

فرق منشق و ناله ی ابتا

سومین غربتت به یک تشت است

لب خونین و ذکر واحسنا

مادر درد السلام علیک

صاحب هر مصیبت عظما

جبرئیل دلم خبر داده

می شوی از حبیب خود تو جدا

چه می آید سرت خدا داند

الامان الامان ز عاشورا

بین گودال بنگری زینب

یک گلویی که گشته «منحوراً»

ناله هایی ضعیف می آید

گوییا در میان هلهله ها

هاله ی نور گوشه ی مقتل

ناله های غریب واغوثاً

مادرت بود و دور تا دورش

آسیه، مریم، هاجر و حوا

ناله می زد حسین من کشتند

با لب تشنه بر لب دریا

یک سوالی برای من مانده

بی جواب ای عقیله ی دنیا

تو چه دیدی کسی نمی داند

که زدی ناله آه «یا جدا»

از چه بر جد خود نشان دادی

تن بی سر با دو تا هذا

این حسینت مُرملٌ بِدماء

گشته جسمش مُقطّع الاَعضاء

مو کَنان سوی خیمه گاه مرو

بهر بوسیدن گلو بازآ

سر خود را بلند کن بنگر

روی نیزه سری رود بالا

کاش دشمن دگر حیا می کرد

ختم می شد مصیبتت این جا

بوی جسم حسین می آید

از چهل نعل تازه در صحرا

بعد از آن شد رسالتت آغاز

ای علمدار صبر، روح وفا

این قصیده دگر کنم کوتاه

با تمام قصور ای والا

دامنت را به گریه می گیرم

تا نمایی برات ما امضاء

نذر کردم اگر رسیدم من

زنده در آن حریم و صحن و سرا

هر قدم نام تو فقط ببرم

تا کنم در حرم به پا غوغا

در شب عید خواهشی دارم

می پذیری ز نوکرت آیا؟

آبرودار بر گل نرگس

بنما تو سفارش ما را

از حبیبم بخواه برگردد

از سفر آن امام خوبی ها

با تمام وجود می گویم

اعتقادم میان لوح قضا

علی اکبر لطیفیان

حضرت زینب(س)-مدح و مصیبت

 

آن قدر عاشقیم که املا نمی شود

مستیِ ما که در قلمی جا نمی شود 

زلف مرا به پنجره های ضریح عشق

طوری گره زدند، دگر وا نمی شود 

باید که ناز داشت، کمی نیز غمزه داشت

هر دختر قبیله که لیلا نمی شود

آن کس که خاک پای مریدان میکده ست

محتاج معجزات مسیحا نمی شود

«تاک» مرا به عشق تو در خُم گذاشتند

حالا شراب می شود و یا نمی شود

ما مثل باده ایم شبی امتحان کنید

انگور زاده ایم شبی امتحان کنید

شکر خدا که نام مرا مبتلا نوشت

از حاجیان کعبه سبز شما نوشت

شکر خدا که دست قدر، دست سرنوشت

نام مرا شریف ترین خاکِ پا نوشت 

صبح ازل به خاک تو پیشانی ام رسید

این سجده را فرشته به پای خدا نوشت

از ما سوال شد که اسیر تو می شویم؟

ما خواستیم و آیه ی «قالو بلی» نوشت

بالای سر در حرم کبریاییش

نام تو را به خط خودش با طلا نوشت

یعنی تمام جلوه آل عبا تویی

آیینه تمام نمای خدا تویی

اعجاز بی مثال شما تا ادامه داشت

موسی ادامه داشت، مسیحا ادامه داشت 

ای بارش همیشه سجاده های نور

در امتداد چشم تو دریا ادامه داشت

بانو اگر به آینه ها سر نمی زدید

تاریکی همیشه ی دنیا ادامه داشت

در آسمان چهارم افلاک جا زدیم

آیات ردّ پای تو اما ادامه داشت 

تا زندگیت را به تماشا گذاشتی

آن عمر جاودانه زهرا ادامه داشت 

ای آفتاب روشن شب های کربلا 

ای زینب مدینه و زهرای کربلا

گفتیم آسمانی و دیدیم برتری

گفتیم آفتابی و دیدیم بهتری

گفتیم دختر اسد الله غالبی

ایام کوفه آمد و دیدیم حیدری

تو از زمان کودکیت تا بزرگیت

شیواترین مفسر الله اکبری

تو از کدام طایفه هستی که مستقیم

فیض از حضور علم خداوند می بری

بر شانه های سبز تو بار رسالت است

تو اولین پیمبر بعد از پیمبری

خورشید روی تو شرف مشرقین شد

یک نیمه ات حسن شد و نیمت حسین شد

ای ماورای حد تصور کمال تو

بالاتر از پریدن جبریل بال تو

از مادری چنین، چنین دختری شود

هم خوش به حال فاطمه هم خوش به حال تو

غیر از حسین فاطمه، چیزی ندیده ایم

در انعکاس آینه های زلال تو

نزدیک سایه های عبورت نمی شویم

نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟

از گوشه های چشم تو ساحل درست شد

محض رضای پای تو محمل درست شد

تو زینبی و شیر زن بعد کربلا

تفسیرِ نفسِ مطمئِن بعدِ کربلا

زهرا، نبی، حسین و علی و حسن تویی

بانو تویی تو «پنج تنِ» بعد کربلا

گاهی که طعنه می شنوی صبر می کنی

یعنی تویی همان حَسنِ بعد کربلا

ای گریه غریبی عریان بی کفن

حالا تویی و پیرهن بعد کربلا

قلبت تپید و سوره مریم شروع شد

غمگین ترین غروب محرم شروع شد

ای سایه بلند اباالفضل بر سرت

ای بال جبرئیل، گلستان معبرت 

عباس هم رشیدی قد تو را ندید

از بس که سر به زیر بود در برابرت

شب زنده دار شام غریبان کربلا

دل بسته بر نماز شب تو برادرت

ای خطبه صدای تو نهج البلاغه ات

وی محمل بدون جهاز تو منبرت

هجده سر بریده به دنبال چشم تو

هجده سر بریده نگهبان معجرت

ای قله نجابت توحید، جای تو  

عطر حضور فاطمه دارد حیای تو

مرحوم منزوی اردبیلی

حضرت زینب(س)-مدح


آن که با عشق حسینی گشته همدم زینب است

آن که بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است

آن که شور افکنده با شور حسینی بر جهان

از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است

آن که نامش زین اَب خوانده رسول کردگار

چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است

آن که بر خوانَد حدیث اُمّ ایمن بر امام

من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است

آن که کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب

کَند و افکند از پی و بن ریخت بر هم زینب است

دامن شیر خدا بین، شیر زن می پرورد

در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است

آن که اندر مجلس گردن کشان قد کرد عَلم

چون حسین بر دشمنان یک دم نشد خم زینب است

با برادر درد دل می كرد این سان تا سحر

آن كه ریزد از فراقت اشك ماتم زینب است

وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا

خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب است

ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود

شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است

پرچمت گر سرنگون شد من نگه می دارمش

غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است 

مدعی هرگز مزن بیهوده لاف عاشقی

این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است

علی انسانی

حضرت عباس(ع)-شهادت

زبان‌حال حضرت زینب(س) به حضرت ام‌البنین(س)


گمان مكن پسرت ناتنی ‌برادر بود

 قسم به عشق، كنارم حسین دیگر بود

منال ام بنین و ببال از عباس

 تو شیر مادر و شیر تو شیر پرور بود

سقوط قلعۀ خیبر اگر به نام علی‌ست

 فرات: خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود

ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت

 كه ماه هاشمیان بود و مهر پرور بود

به لرزه بود از او پشت هفت ‌پشت ستم

 یل تو یك‌ تنه یك تن نبود، لشگر بود

به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت

 ببین كه تا به چه حدی مطیع رهبر بود

اگر فتاد روی خاك می‌شود پرپر

 ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود